خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

خاقانی شروانی
خاقانی شروانی

جو به جو راز جهان بنمود از خاقانی شروانی ترجیع 7

ترجیع 7 ام از 1365 ترجیعات

جو به جو راز جهان بنمود صبح

1 جو به جو راز جهان بنمود صبح مشک جو جو از دهان بنمود صبح

2 صبح گوئی زلف شب را عاشق است کز دم عاشق نشان بنمود صبح

3 در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلود از آن بنمود صبح

4 جام فرعونی خبر ده تا کجاست کاتش موسی عیان بنمود صبح

5 مرغ تیز آهنگ لختی پر فشاند چون عمود زرفشان بنمود صبح

6 قفل رومی برگرفت از درج روز چون کلید هندوان بنمود صبح

7 بر سماع کوس و بر رقص خروس خرقه بازی در نهان بنمود صبح

8 نافهٔ شب را چو زد سیمین کلید مشک تر در پرنیان بنمود صبح

9 بر محک شب سپیدی شد پدید چون عیار آسمان بنمود صبح

10 تا برآرد یوسفی از چاه شب دلو سیمین ریسمان بنمود صبح

11 در کمین شرق زال زر هنوز پر عنقا دیدبان بنمود صبح

12 حلقه دیدستی به پشت آینه حلقهٔ مه همچنان بنمود صبح

13 گوئی اندر بر حمایل چرخ را خنجر شاه اخستان بنمود صبح

14 سام کیخسرو مکان در شرق و غرب خضر اسکندر نشان در شرق و غرب

15 صبح خیزان وام جان درخواستند داد عمری ز آسمان درخواستند

16 پیش کان قرا شود سبوح خوان در صبوح عیش جان در خواستند

17 در مناجاتی که سرمستان کنند جرم آن سبوح خوان در خواستند

18 نازنینانی که دیر آگه شدند زود جام زرفشان درخواستند

19 چون به خوابی صبح ازیشان فوت شد روز را رطل گران درخواستند

20 گر قدح‌های صبوحی شد ز دست هم به رطلی عذر آن درخواستند

21 چون نهنگان از پی دریا کشی ساغر کشتی نشان درخواستند

22 کوه زهره عاشقانند این چنین کآتشین دریا چنان درخواستند

23 از زکات جرعهٔ دریاکشان مفلسان گنج روان درخواستند

24 جور خواران را جهان انصاف داد کز خود انصاف جهان درخواستند

25 ساقیان نیز از پی یک بوس خشک با زر تر نقد جان درخواستند

26 چون کناری را بها گفتیم چند صد بهای کاویان درخواستند

27 چرخ و انجم بر طراز روز نو کنیت شاه اخستان درخواستند

28 بوالمظفر ظل حق چون آفتاب مالک الملک جهان در شرق و غرب

29 پند آن پیر مغان یاد آورید بانگ مرغ زند خوان یاد آورید

30 دجله دجله تا خط بغداد جام می دهید و از کیان یاد آورد

31 خفتگان را در صبوح آگه کنید پیل را هندوستان یاد آورید

32 دانهٔ مرغ بهشتی در دهید مرغ جان را ز آشیان یاد آورید

33 بر شما بادا که خون رز خورید خاکیان را در میان یاد آورید

34 خوان نهید و خوانچهٔ مستان کنید بی‌خودان را زیر خوان یادآورید

35 چون ز جرعه خاک را رنگی دهید هم به بوئی ز آسمان یاد آورید

36 خاص را در آستین جا کرده‌اید عام را بر آستان یاد آورید

37 کعبتین را گر سه شش خواهید نقش نام رندان بر زبان یادآورید

38 دوستان تشنه لب را زیر خاک از نسیم جرعه دان یاد آورید

39 در شبستان چون زمانی خوش بوید از شبیخون زمان یادآورید

40 روز شادی را شب غم درقفاست چون در این باشید از آن یاد آورید

41 جام زر افشان به خاقانی دهید خاطرش را درفشان یاد آورید

42 راویان را بر زبان تهنیت مدحت شاه اخستان یاد آورید

43 کسری اسلام، خاقان کبیر خسرو سلطان نشان در شرق و غرب

44 راز مستان از میان بیرون فتاد الصبوح آواز آن بیرون فتاد

45 ساقی از قیفال خم می‌راند خون طشت زرین ز آسمان بیرون فتاد

46 زاهد کوه آستینی برفشاند ز او کلید خمستان بیرون فتاد

47 صوفی قرا کبودی چاک زد ساغریش از بادبان بیرون فتاد

48 باد، دستار مؤذن در ربود کعبتینی از میان بیرون فتاد

49 سبحه در کف می‌گذشتم بامداد بانگ ناقوس مغان بیرون فتاد

50 مصحفی در بر حمایل داشتم می فروشی از دکان بیرون فتاد

51 بند زر از مصحفم در وجه می بستد و راز نهان بیرون فتاد

52 پشت خم در خم شدم وز درد خام خوردم و هوش از روان بیرون فتاد

53 یک نشان از درد بر دراعه ماند دوستی دید و نشان بیرون فتاد

54 دشمنان بیرون ندادند این حدیث این حدیث از دوستان بیرون فتاد

55 جور می‌کش همچنین خاقانیا خاصه کانصاف از جهان بیرون فتاد

56 کشتی بهروزی از دریای غیب بر در شاه اخستان بیرون فتاد

57 چار ملت را سوم جمشید دان بل دوم مهدیش خوان در شرق و غرب

58 کوس را دیدی فغان برخاسته بانگ مرغان بین چنان برخاسته

59 اختران آبله مانند را از رخ گردون نشان برخاسته

60 شب چو جعد زنگیان کوته شده وز عذار آسمان برخاسته

61 روز چون رخسار ترکان از کمال خال نقصان از میان برخاسته

62 مجلس از جام و تنوره گرم و خوش باد و آتش زاین و آن برخاسته

63 آتش از انگشت بین سر بر زده روم از هندوستان برخاسته

64 نغمهٔ مطرب شده چون نفخ صور تا قیامت در جهان برخاسته

65 می چو عیسی و ز رومی ارغنون غنهٔ انجیل‌خوان برخاسته

66 گوش بربط تا به چوب انباشته ناله‌ش از راه زبان برخاسته

67 نای بی‌گوش و زبان بسته گلو از ره چشمش فغان برخاسته

68 چنگ بین چون ناقهٔ لیلی وز او بانگ مجنون هر زمان برخاسته

69 بهر دستینه رباب از جام و می زر و بسد رایگان برخاسته

70 لحن زهره بر دف سیمین ماه بر در شاه اخستان برخاسته

71 رایت و چتر جلال الدین سزد صبح و شام آسمان در شرق و غرب

72 آن نه زلف است آنچنان آویخته سلسله است از آسمان آویخته

73 سلسله گر بهر عدل آویختند بهر ظلم است او چنان آویخته

74 حلقهٔ گوشت چو عیاران به حلق زیر زلفت بین نهان آویخته

75 در سر زلف گنه کارت نگر بی‌گناهان را روان آویخته

76 تا سرینت با میان درساخته است کوهی از مویی روان آویخته

77 دل که با بار غمت پیوست، هست مویی از کوه گران آویخته

78 هر زمان یاسج زنان صیاد وار آئی از بازو کمان آویخته

79 آهوی چشمت بدان زنجیر زلف جان شیران جهان آویخته

80 عنبرین دستارچه گرد رخت طوق غبغب در میان آویخته

81 فتنه در فتراک تو بسته عنان داد خواهان در عنان آویخته

82 ای به موئی آسمان را از جفا بر سر من هر زمان آویخته

83 در تو آویزم چو مویی کز غمت شد به مویی کار جان آویخته

84 جور بس کن خاصه چون کسری به عدل شاه زنجیر امان آویخته

85 برق تیغش دیدبان در ملک و دین ابر جودش میزبان در شرق و غرب

86 نامرادی را به جان در بسته‌ام خدمت غم را میان در بسته‌ام

87 عالمی پر تیر باران جفاست بر حقم گر چشم جان در بسته‌ام

88 آمدم تسلیم در هرچه آیدم دیدهٔ امید از آن در بسته‌ام

89 سر به تیغ دشمنان در داده‌ام در به روی دوستان در بسته‌ام

90 روز هم‌جنسان فرو شد لاجرم روزن دل ز آسمان در بسته‌ام

91 سایهٔ خود هم نبینم تا زیم آن چنان چشم از جهان در بسته‌ام

92 تا دم من گوش من هم نشنود سوی لب راه فغان در بسته‌ام

93 تا نیاید غور این غم‌ها پدید گریه را راه نهان در بسته‌ام

94 هرچه خواهد چرخ گو می‌کن ز جور کز مکن گفتن زبان در بسته‌ام

95 راز مرغان را سلیمانی نماند پیش دیوان ز آن دهان در بسته‌ام

96 بر زبانم مهر مردان کرده‌اند همچو طفلان گفت از آن در بسته‌ام

97 خاک در لب کرد خاقانی و گفت در فروشی را دکان در بسته‌ام

98 همت از کار جهان برداشته دل به شاه شه‌نشان دربسته‌ام

99 کمترین اقطاع سگبانان اوست قندهار و قیروان در شرق و غرب

100 گر جهان شاه جهان می‌خواندش آسمان هم آسمان می‌خواندش

101 مفخر اول بشر خوانش که دهر مهدی آخر زمان می‌خواندش

102 ز آنکه شیطان سوز و دجال افکن است آدم مهدی مکان می‌خواندش

103 ور صدائی آید از طاق فلک هم فلک کیوان نشان می‌خواندش

104 آهن تیغش دل اعدا بخورد مردم، آهن خای از آن می‌خواندش

105 دیده‌ای دندان که خاید استخوان کادمی هم استخوان می‌خواندش

106 خطبهٔ مدحش چو برخواند آفتاب مشتری حرز امان می‌خواندش

107 سکهٔ قدرش چو بنوشت آسمان ماه لوح غیب دان می‌خواندش

108 تیغ شه ماند به لوحی کز دو روی ملک محراب کیان می‌خواندش

109 نصرت نو زاده تا با تیغ اوست چرخ طفل لوح‌خوان می‌خواندش

110 ابجد تایید بین کز لوح ملک طفل نصرت چون روان می‌خواندش

111 رنگ جبریل است تیغش را که عقل وحی پیروزی رسان می‌خواندش

112 خصم شه تا عدهٔ‌دار آرزوست عاقل آبستن نشان می‌خواندش

113 در شب و روزش دو خادم روز و شب جوهر این و عنبر آن در شرق و غرب

114 دست و شمشیرش چنان بینی به هم کآفتاب و آسمان بینی به هم

115 شاه ملت پاسبان را بر فلک هفت سلطان پاسبان بینی به هم

116 از نهیبش در چهار ارکان خصم چار طوفان هر زمان بینی به هم

117 آب خضر و نار موسی یافت شاه عزم و حزمش زین و آن بینی به هم

118 شه سکندر قدر و اندر موکبش خضر و موسی همعنان بینی به هم

119 حکم عزرائیل و برهان مسیح در کف و تیغش عیان بینی به هم

120 دوست و دشمن را رضا و خشم او عمر بخش و جان ستان بینی به هم

121 چون دو نفخ صور در خشم و رضاش زهر و پازهر روان بینی به هم

122 خنجر سبزش چو سرخ آید به خون حصرم و می را نشان بینی به هم

123 تا نه بس دیر از کمال عدل شاه مصر و ری در شابران بینی به هم

124 از نسیم عدل او هر پنج وقت چار ملت را امان بینی به هم

125 بر دعای دولتش در شش جهت هفت مردان یک زبان بینی به هم

126 در ریاض عشرتش در هفت روز هشت جنت نقل‌دان بینی به هم

127 کنیتش چون بشمری هر هشت حرف نه فلک را حرز جان بینی به هم

128 خاص بهر لشکرش برساخت چرخ ترک و هندو دیدبان در شرق و غرب

129 رمحش از طوفان نشان خواهد نمود معجز نوح از سنان خواهد نمود

130 تیغ هندیش از مخالف سوختن در خزر هندوستان خواهد نمود

131 بر ثبات دولت او تا ابد جنبش عدلش نشان خواهد نمود

132 صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد تیغ چون خور خون‌فشان خواهد نمود

133 سرخی شام آگهی داده است از آنک روز خوشی در جهان خواهد نمود

134 شبروی کرده کلنگ آسا به روز همچو شاهین کامران خواهد نمود

135 حلق خصمت در تثاوب جان دهد کو تمطی بر کمان خواهد نمود

136 چون کمان و تیر شد نون والقلم نشرهٔ فتح این و آن خواهد نمود

137 جوشن ناخن تنش بدخواه را تن چو ناخن ز استخوان خواهد نمود

138 شاه موسی کف چو خنجر برکشد زیر ران طوری روان خواهد نمود

139 خصم فرعونی نسب هم‌چون زنان دو کدان در زیر ران خواهد نمود

140 پنبه کن ای جان دشمن ز آن تنی کو ز ترکش دو کدان خواهد نمود

141 سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب کآتش مرگش عیان خواهد نمود

142 زله‌خوار تیغ و مور خوان اوست وحش و طیر انس و جان در شرق و غرب

143 زیرکان کاسرار جان دانسته‌اند علم جزوی ز آسمان دانسته‌اند

144 از رصدها سیزده سال دگر خسف بادی در جهان دانسته‌اند

145 قرن‌ها را حکم پیشی کرده‌اند تا قران‌ها در میان دانسته‌اند

146 در سر میزان ز جمع اختران بیست و یک نوع از قران دانسته‌اند

147 نابریده برج خاکی را تمام برج بادیشان مکان دانسته‌اند

148 گرچه هفت اختر به یک جا دیده‌اند جای کیوان بر کران دانسته‌اند

149 من یقین دانم که ضد آن بود کاین حکیمان از گمان دانسته‌اند

150 حکمشان باطل‌تر است از علمشان کاختران را کامران دانسته‌اند

151 هفت هارون بر در سلطان غیب از چه‌سان فرمان روان دانسته‌اند

152 هفت بیدق عاجز شاه قدر از چه‌شان لجلاج سان دانسته‌اند

153 عارفان اجرام را در راه امر هفت پیک رایگان دانسته‌اند

154 کار پیکان نامه بردن دان و بس پیک را کی نامه‌خوان دانسته‌اند

155 دفع این طوفان بادی را سبب دولت شاه اخستان دانسته‌اند

156 خاک درگاهش به عرض مصحف است جای سوگند کیان در شرق و غرب

157 شاه مغرب کامران ملک باد آفتاب خاندان ملک باد

158 پیش او هر تاجداری همچو تاج پشت خم بر آستان ملک باد

159 از پی طغرای منشور ظفر تیر حکمش بر کمان ملک باد

160 خطی او همچو خط استوا ناگزیر آسمان ملک باد

161 ظل کعبش کاوفتد بر ساق عرش زاد سرو بوستان ملک باد

162 تا به جان بینند جنبش سایه را سایهٔ بالاش جان ملک باد

163 بهر تعویذ سلاطین از ثناش اسم اعظم در زبان ملک باد

164 کام بختش چون دعای مادران در اجابت هم‌عنان ملک باد

165 از سر تیغش چو داغ تازیان ران شیران را نشان ملک باد

166 بر زبان ملک چون نامش رود آب حیوان در دهان ملک باد

167 از شعاع طلعتش در جام می نجم سعدین در قران ملک باد

168 بس بقائم ریخت با عدلش جهان کو چو قائم در جهان ملک باد

169 فضل یزدان در ضمان عمر اوست عمر او هم در ضمان ملک باد

170 بخت بادش پاسبان و اسلام را باس عدل پاسبان در شرق و غرب

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح

شاعر شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح چه کسی است ؟

شاعر شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح خاقانی شروانی می باشد.

شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 6 سروده شده است.

قالب شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح چیست ؟

قالب شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح ترجیع است

مضمون اصلی شعر جو به جو راز جهان بنمود صبح چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.