رود آرام ز عمری که بهجران گذرد از کلیم غزل 212

رود آرام ز عمری که بهجران گذرد

1 رود آرام ز عمری که بهجران گذرد کاروان در ره ناامن شتابان گذرد

2 بر گرفتاری دل خنده زنان می گذرم همچو دیوانه که از پیش دبستان گذرد

3 بخت شاد است زویرانی ما در غم عشق عید جغدست بمعموره چو طوفان گذرد

4 قسمت این بود که چون موج بدریای وجود هر کجا رو نهم احوال پریشان گذرد

5 حسن بی پرده او بیشترم می سوزد چون تهیدست که بر نعمت ارزان گذرد

6 چشم بر راه خضر سالک عارف نبود در پی راهزن افتد ز بیابان گذرد

7 آگه از عیش جوانی نشدم در غم عشق همچو آن عید که بر مردم زندان گذرد

8 هر کجا مور قناعت پر همت واکرد چه عجب گر ز سر ملک سلیمان گذرد

9 دست و پا بیهده زد در غم عشق تو کلیم به شنا کس نتواند که ز عمان گذرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر