1 سرود گوی شد آن مرغک سرود سرای چو عاشقی که به معشوق خود دهد پیغام
2 همی چه گوید ؟ گوید که : عاشقا ، شبگیر بگیر دست دلارام و سوی باغ خرام
1 چنان مگوی ، ولیکن چنان نمای به خلق که مای از تو بترسد به سند و هند و یمان
1 لاله به غَنجار ، سرخ کرده همه روی از حسد خوید بر کشید سر از خوید
1 خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
2 مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد