- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گویندهٔ این کهن فسانه زان شعله چنین کشد زبانه
2 کان شمع نهان گداز شب خیز پروانه صفت بر آتش تیز
3 کبکی که شکسته بال باشد شاهین زندش چه حال باشد
4 چون غم زده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر
5 بس کانده سینه شد فزونش از دل به دهن رسید خونش
6 تیمار دلش، به جان نگنجید جان خود چه، که در جهان نگنجید
7 شد در پی آنکه دل بکاود وز غم قدری برون تراود
8 کاغذ طلبید و خامه برداشت ترتیب سواد نامه برداشت
9 سودای جگر به نامه میریخت خونابه ز نوک خامه میریخت
10 کاغذ چو تمام شد، نوردش از خون دو دیده مهر کردش
11 وانگه طلبید قاصدی چست کز باد به تک حریف میجست
12 دادش که: ببر بر آن خرابش باز آور به من رسان جوابش
13 قاصد شد و آن صحیفه را برد وآنجا که سپردنیست، بسپرد
14 مجنون، که بدید نامهٔ دوست میخواست برون فتادن از پوست
15 دید از قلم جراحت انگیز در دوده سرشته آتش تیز