هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر از کلیم غزل 545

کلیم

کلیم

کلیم

هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر رفته

1 هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر رفته هوسها کاش می رفتند با عمر بسر رفته

2 بعشق ریشه محکم کرده ناصح برنمی آید ز سوزن بر نمی آرند خار در جگر رفته

3 بکوی تیره بختی چون قلم پایم بگل مانده اثر از شعله آهم بدر همچون شرر رفته

4 شکیب بیقراران هم بجای خود نمی آیند نیابی از سفر تا باز چون عضو بدر رفته

5 مبادا آتش سودای کس زینگونه تند افتد زجوش گریه ام چشمیست چون ریگ ز سر رفته

6 نیم شرمنده یک گام همراهی ز دل هرگز براهی گر مرا دیدست از راه دگر رفته

7 میان خاکساران لاف پستی می توانم زد هوای کرسی زانو مرا از سر بدر رفته

8 رهم طی گشته اما نیست از منزل نشان پیدا درین سر گشتگی مانم بزلف تا کمر رفته

9 بکوی تنگدستی خود زمین گیرم کلیم، اما سرشکم بر سر دریا بتاراج گهر رفته

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر