-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هوای سیر گلشن مانده است و بال و پر رفته هوسها کاش می رفتند با عمر بسر رفته
2 بعشق ریشه محکم کرده ناصح برنمی آید ز سوزن بر نمی آرند خار در جگر رفته
3 بکوی تیره بختی چون قلم پایم بگل مانده اثر از شعله آهم بدر همچون شرر رفته
4 شکیب بیقراران هم بجای خود نمی آیند نیابی از سفر تا باز چون عضو بدر رفته
5 مبادا آتش سودای کس زینگونه تند افتد زجوش گریه ام چشمیست چون ریگ ز سر رفته
6 نیم شرمنده یک گام همراهی ز دل هرگز براهی گر مرا دیدست از راه دگر رفته
7 میان خاکساران لاف پستی می توانم زد هوای کرسی زانو مرا از سر بدر رفته
8 رهم طی گشته اما نیست از منزل نشان پیدا درین سر گشتگی مانم بزلف تا کمر رفته
9 بکوی تنگدستی خود زمین گیرم کلیم، اما سرشکم بر سر دریا بتاراج گهر رفته