نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر. ,
2 موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش
3 امید و هراسش نباشد ز کس بر این است بنیاد توحید و بس
عاقل چون خلاف اندر میان آمد بجهد و چو صلح بیند لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان. ,
مقامر را سه شش میباید، ولیکن سه یک میآید. ,
1 خلیلی الهدی انجی و اصلح ولکن من هداه الله افلح
2 نصیحت نیکبختان گوش گیرند حکیمان پند درویشان پذیرند
1 ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم
2 روی مپوشان که بهشتی بود هر که ببیند چو تو حور ای صنم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم