- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید
2 من همانم که به من داشتی از گیتی چشم چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید
3 من همانم که مرا روی همی اشک شخود من همانم که مرا دست همی جامه درید
4 زندگانی را با مرگ بدل باید کرد چو مرا کار ازین کار بدین پایه رسید
5 دل من بستدی و باز کشیدی دل خویش دل ز من بیگنهی باز نبایست کشید
6 نفریبی تو مرا کز تو من آگه شده ام من نخواهم سخن و لابه تو نیز خرید
7 دل بدخواه من از انده من شادی کرد دوستی کس چو تو بد عهد و جفا کار ندید
8 آنچنان کار بیکبار چنین داند شد در همه حال زهر کار نباید ترسید