- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که برگذشت که بوی عبیر میآید که میرود که چنین دلپذیر میآید
2 نشان یوسف گم کرده میدهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید
3 ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند که زخمهای نظر بر بصیر میآید
4 همیخرامد و عقلم به طبع میگوید نظر بدوز که آن بینظیر میآید
5 جمال کعبه چنان میدواندم به نشاط که خارهای مغیلان حریر میآید
6 نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی رو که یاد خویشتنم در ضمیر میآید
7 ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم و گر مقابله بینم که تیر میآید
8 هزار جامه معنی که من براندازم به قامتی که تو داری قصیر میآید
9 به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت که رحمتی مگرش بر اسیر میآید
10 رسید ناله سعدی به هر که در آفاق هم آتشی زدهای تا نفیر میآید