- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تویی مراد دو عالم خرد همین دانست کسی که دید خدا در میان چنین دانست
2 خطا نگر که بیکدم هزار شیشه ی دل شکست زاهد و خود را درست درین دانست
3 هر آنکه دست به دست گره گشایی داد کلید گنج سعادت در آستین دانست
4 به پایه ی شرف آن رند حق شناس رسید که ریگ بادیه را لعل آتشین دانست
5 چنان کرشمه ی ساقی ربود عاشق را که درکشید می تلخ و انگبین دانست
6 ز برق حادثه آتش بخرمنش نرسید غنی که قدر گدایان خوشه چین دانست
7 سزد که مهر سلیمان باهرمن بخشد هر آنکه نیک و بد کار از نگین دانست
8 چه خاک در نظر همتش چه آب حیات کسی که شیوه ی رندان ره نشین داشت
9 قبول داشت فغانی که مقبلش خواندی تو طعنه کردی و آن ساده آفرین دانست