-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همین دانسته چشمش جای می خون خوردن عاشق نمی داند نگاهش دیدن از نا دیدن عاشق
2 فلاطون را به جوش آورد در خم همچو جوش می چه شد طفل است (و) خوابش می برد در دامن عاشق
3 دو عالم گر رود بر باد ایمایی نمی داند چه پروا می کند از زیستن یا مردن عاشق
4 اگر بویی ز یاری دارد آن بیگانه می گیرد ز چاک سینه صحرا سراغ گلشن عاشق
5 به مکتب راه می گیرد ز شوخی باز می دارد نمی باشند بیجا خردسالان دشمن عاشق
6 خزان رنگ زرد اوست یاران حاصل عمرم تپیدنهای دل در کشت عاشق خرمن عاشق
7 ز آغوش سحر محشر گریبان چاک برخیزد حمایل گر کند دستی شبی در گردن عاشق
8 پدر نامحرم است ای غنچه نورسته نامحرم به طفلی گر نداری دست را در گردن عاشق
9 اسیر آیینه ای داری خموشی پیشه خود کن نمی گردد بغیر از راز عاشق رهزن عاشق