رسید از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 58

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

1 رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را

2 چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را

3 بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را

4 گر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را

5 هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را

6 بجه از جا چه می‌پایی چرا بی‌دست و بی‌پایی نمی‌دانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را

7 بکن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت سلیمان خود همی‌داند زبان جمله مرغان را

8 سخن بادست ای بنده کند دل را پراکنده ولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر