- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدین نامه چون دست کردم دراز یکی مهتری بود گردنفراز
2 جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان
3 خداوند رای و خداوند شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم
4 مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن برگراید همی
5 به چیزی که باشد مرا دسترس بکوشم نیازت نیارم به کس
6 همی داشتم چون یکی تازه سیب که از باد نامد به من بر نهیب
7 به کیوان رسیدم ز خاک نژند از آن نیکدل نامدار ارجمند
8 به چشمش همان خاک و هم سیم و زر کریمی بدو یافته زیب و فر
9 سراسر جهان پیش او خوار بود جوانمرد بود و وفادار بود
10 چنان نامور گم شد از انجمن چو در باغ سرو سهی از چمن
11 نه ز او زنده بینم نه مرده نشان به دست نهنگان مردم کشان
12 دریغ آن کمربند و آن گِردگاه دریغ آن کِیی برز و بالای شاه
13 گرفتار ز او دل شده ناامید نوان لرز لرزان به کردار بید
14 یکی پند آن شاه یاد آوریم ز کژی روان سوی داد آوریم
15 مرا گفت کاین نامهٔ شهریار گرت گفته آید به شاهان سپار
16 بدین نامه من دست بردم فراز به نام شهنشاه گردنفراز