آن از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 20

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

آن چنان شد که در زمین هری

1 آن چنان شد که در زمین هری ابلهی کرد رخ به برزگری

2 گفت با او ز روی نادانی سبکی چیست در گران جانی

3 گر نداری همی تو خوار مرا پنبه بی‌پنبه دانه کار مرا

4 سبلت او به کون دهقان به وین چنین ریش هم به قصران به

5 زانکه پیش عقول حکمت خوار پس خزیدن نیامدست به کار

6 نیست از نقطه تا خط فرمان گنج بی‌رنج و درد بی‌درمان

7 هرچه یزدان دهد بر آن مگزین هرچه گردون کند در آن منشین

8 کانچه آن نیست کرد هست کند وآنچه این بر فراشت پست کند

9 نقش نفسی مقیم کی باشد هرچه آن نقش کرد بتراشد

10 در سخاوت به کودکان ماند بدهد زود و زود بستاند

11 خود بخندد به تو سپارد ساز خود بگرید ز تو ستاند باز

12 زود بخش و سبک‌ستان فلکست پیر با طبع کودکان فلکست

13 ذوق این خطهٔ خطا و خطر هست مانند حوض و نیلوفر

14 روز بدهد ز بوی خود زورش چون شب آید هم او بود گورش

15 روز بخشش ز بوی خویشش قوت چون شب آید خودش بود تابوت

16 روز در بویش ار کند پرواز باز شب جان بدو سپارد باز

17 بد و نیک فلک همه تلفست که هبوطش برابر شرفست

18 گر از این چرخ در نقاب شوی تا کم از ماهی آفتاب شوی

19 دختران چون فسانه پردازند دوک ریسند و لعبتک بازند

20 وان فسانه حدیث چرخ کبود سرِ افسانه هرچه بود و نبود

21 زانکه نامحرمی تو از گردون داردت پیش خویش خوار و زبون

22 هرکه او بنده گشت گردون را کرد ضایع خدای بی‌چون را

23 بندهٔ چرخ بندهٔ حق نیست مر ورا نام مرد مطلق نیست

عکس نوشته
کامنت
comment