- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چنان شد که در زمین هری ابلهی کرد رخ به برزگری
2 گفت با او ز روی نادانی سبکی چیست در گران جانی
3 گر نداری همی تو خوار مرا پنبه بیپنبه دانه کار مرا
4 سبلت او به کون دهقان به وین چنین ریش هم به قصران به
5 زانکه پیش عقول حکمت خوار پس خزیدن نیامدست به کار
6 نیست از نقطه تا خط فرمان گنج بیرنج و درد بیدرمان
7 هرچه یزدان دهد بر آن مگزین هرچه گردون کند در آن منشین
8 کانچه آن نیست کرد هست کند وآنچه این بر فراشت پست کند
9 نقش نفسی مقیم کی باشد هرچه آن نقش کرد بتراشد
10 در سخاوت به کودکان ماند بدهد زود و زود بستاند
11 خود بخندد به تو سپارد ساز خود بگرید ز تو ستاند باز
12 زود بخش و سبکستان فلکست پیر با طبع کودکان فلکست
13 ذوق این خطهٔ خطا و خطر هست مانند حوض و نیلوفر
14 روز بدهد ز بوی خود زورش چون شب آید هم او بود گورش
15 روز بخشش ز بوی خویشش قوت چون شب آید خودش بود تابوت
16 روز در بویش ار کند پرواز باز شب جان بدو سپارد باز
17 بد و نیک فلک همه تلفست که هبوطش برابر شرفست
18 گر از این چرخ در نقاب شوی تا کم از ماهی آفتاب شوی
19 دختران چون فسانه پردازند دوک ریسند و لعبتک بازند
20 وان فسانه حدیث چرخ کبود سرِ افسانه هرچه بود و نبود
21 زانکه نامحرمی تو از گردون داردت پیش خویش خوار و زبون
22 هرکه او بنده گشت گردون را کرد ضایع خدای بیچون را
23 بندهٔ چرخ بندهٔ حق نیست مر ورا نام مرد مطلق نیست