- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شنیدی که در حد مرداشت بود مردی گدای و گاوی داشت
2 از قضا را وبای گاوان خاست هرکرا پنج بود چار بکاست
3 روستایی ز بیم درویشی رفت تا بر قضا کند پیشی
4 بخرید آن حریص بیمایه بدل گاو خر ز همسایه
5 چون برآمد ز بیع روزی بیست از قضا خر بمرد و گاو بزیست
6 سر برآورد از تحیّر و گفت کای شناسای رازهای نهفت
7 هرچه گویم بود ز نسناسی چون تو خر را ز گاو نشناسی