1 اینکه در دیر غمت ذم شرد پیدا کردهاند دل نداری ورنه دل از درد پیدا کردهاند
2 هچکس از اختراع این بساط آگاه نیست رنگ میبازیم و یاران نرد پیدا کردهاند
3 گم شدست آتار همتها بهگرد جستوجو تا در این صحرا سراغ مرد پیدا کردهاند
4 منکر بیدست و پایی های معذوران مباش عاجزان کاری که نتوان کرد پیدا کردهاند
5 بردهاند از موج گوهر پیچوتاب اشتراک مصرع ما را ز تضمین فرد پیدا کردهاند
6 ماجرای خامشان نشنیده میباید شنید بیزبانی را نفسپرورد پیدا کردهاند
7 چون نگاه چشم آهو عمر در وحشت گذشت خانه را ایجا بیابانگرد پیدا کردهاند
8 یاد ما کن گر به سیر نرگسستانت سریست رنگ بیماران جشمت زرد پیداکردهاند
9 میدهندم دل به هر آیین که میآیند پیش نازنینان طرفه رهآورد پیدا کردهاند
10 زان بهارم مژدهٔ بوی خرامی میرسد رنگ های رفته بیدل گرد پیدا کردهاند
دیدگاهها **