آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود از کلیم غزل 263

آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود

1 آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود خوناب این کباب بر آتش چکیده بود

2 در گلستان بیاد دهان تو غنچه را امسال باغبان همه نشکفته چیده بود

3 همچون چراغ روز براه تو سوختیم لخت جگر که انجمن افروز دیده بود

4 بیروی تو ز دیدن گل چشم حیرتم افکارتر ز گوش نصیحت شنیده بود

5 چون گوهرم بسوی وطن بازگشت نیست این مرغ از آشیان به چه طالع بریده بود

6 ایدل ز سخت گیری صیاد ما مپرس آنرا که بست رشته بپا پا بریده بود

7 می خواست جای خار دگر واکند کلیم خار غم ترا اگر از پا کشیده بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر