1 آن لاله رخی که با رخ زردم از او وان داروی دردی که همه دردم از او
2 یک روز به بازار بری بر من زد باور نکند کس چه بری خوردم از او
1 صوفیی در خانقاه از ره رسید مرکب خود برد و در آخر کشید
2 آبکش داد و علف از دست خویش نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
1 من چنان مردم که بر خونی خویش نوش لطف من نشد در قهر نیش
2 گفت پیغامبر به گوش چاکرم کو برد روزی ز گردن این سرم
1 دید موسی یک شبانی را براه کو همیگفت ای گزیننده اله
2 تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم