- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن امانت که گفت در قرآن حاملش شد ز جاهلی انسان
2 آن امان بدان که امر خداست هرکه پذرفت امر را والاست
3 وانکه مهمل گذاشت ماند جهول همچو دیوان رودبسوی سفول
4 آدمی را چو کرد حق مختار قادرش آفرید در همه کار
5 میتواند سوی صلاح شدن میتواند قرین فسق بدن
6 بر بد و نیک چونکه قادر شد زان سبب قابل اوامر شد
7 غیر انسان نبود قابل آن از جماد و نبات و از حیوان
8 از زمین و سماء و از خورشید از مه و از بروج و از ناهید
9 هر یکی را خدای کاری داد غیر انسان کش اختیاری داد
10 گر نگه دارد آن امانت را بیند اندر خود او دیانت را
11 در خود او عرش و هم سمابیند عرش چه نور کبریا بیند
12 دل تو هست همچو آئینه پاک و صافی نهفته در سینه
13 نیک و بد را در او ببینی تو پس ز جان هر دمش گزینی تو
14 نبود آن صور ز دل خالی بر مثال نقوش در قالی
15 پس تو محتاج کس چرا باشی با تو است آن بهر کجا باشی
16 همچنین عشق شمس دین را شیخ روز و شب مینمود پیدا شیخ
17