1 آن زمان کو زلف را سر میبرد از صبا پیوند عنبر میبرد
2 در غم زنجیر مشکینش فلک هر زمان زنجیر دیگر میبرد
3 در جمال روی او نظارگی دست را حالی به خنجر میبرد
4 پس عجب نی گر رگ ایمان ما نیش آن مژگان کافر میبرد
5 این عجبتر، کان لب نوشین به لطف گردنان را سر به شکر میبرد
6 گفت خاقانی نه مرد درد ماست زین بهانه آبش از سر میبرد
دیدگاهها **