-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه صید عالم از چشم خماری کرده است یاد خود کرده است پنداری شکاری کرده است
2 دیده در آیینه روی خویش و بیخود گشته است حیرتستان را بهارش نوبهاری کرده است
3 گل به سر ساغر به کف پا در حنا می آید آه بیقراریهای ما جوش قراری کرده است
4 می دهد بر باد هر ساعت غبار وعده ای هر نسیمی را فریب انتظاری کرده است
5 دل به نومیدی سپردن صید مطلب کردن است بی نیازی خار خشکی را بهاری کرده است
6 عشق دیرین پرتوی دارد که بعد از سالها داغهای کهنه را خورشید زاری کرده است
7 خنده خورشید می جوشد ز شام تار من سنبلستان خیالت خوش بهاری کرده است
8 کی نگاهش یاد همچون من اسیری می کند آنکه از هر سایه مژگان شکاری کرده است