-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن دم که صبح بینش من بال برگشاد آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
2 دولت نعم صباح کن نو عروسوار هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
3 وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است چون صبح دید سر به مناجات برگشاد
4 مرغی که نامه آور صبح سعادت است هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد
5 پیکی که او مبشر درگاه دولت است در بارگاه سینهٔ من رهگذر گشاد
6 هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد هر روزنی که بستهترش یافت برگشاد
7 آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح کز صبح بینش تو فتوحی دگر گشاد
8 بیسیم و زر بشو تو و با سیمبر بساز کز بهر تو صبوح دوصد کیسه زرگشاد