1 آن دلبر ماهرخ ، که جانان منست بر من بعزیزی چو دل و جان منست
2 اندر دل من نشسته باشد پیوست مقبل تر ازین دل نبود کان منست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند در زیر رایت تو ظفر مستقر کند
2 دستت همان دهد که زمین و زمان دهد تیغت همان کند که قضا و قدر کند
1 شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
2 خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را سم سمند او شرف آسمان دهد
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به