1 آن دلفریب دلکش و آن دلربای دلبر با صد هزار کشی خندان درآمد از در
2 تنبول کرده آن بت تنبول کرده پیدا سی و دو نار دانه در نار دانش اندر
3 تا کیمیای حسنش کرده ست لعل درش از کیمیای عشقش گشتست لعل من زر
1 ز شاه بینم دل های اهل حضرت شاد هزار رحمت بر شاه و اهل حضرت باد
2 من این نشاط که دیدم ز خلق در غزنین بدید خواهم تا روز چند در بغداد
1 دریغا جوانی و آن روزگار که از رنج پیری تن آگه نبود
2 نشاط من از عیش کمتر نشد امید من از عمر کوته نبود
1 زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
2 اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح