آن بخت فتنه جو که تو از نظیری نیشابوری غزل 158

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

آن بخت فتنه جو که تو دیدی به خواب شد

1 آن بخت فتنه جو که تو دیدی به خواب شد وان دل که بود سخت تر از خاره آب شد

2 گلگونه هوا و هوس رنگ واگذاشت خال و خط عروس طبیعت خراب شد

3 دل را که حرف سوختگان داغ کرده بود می رفت تا بر آتش ایشان کباب شد

4 در بحر شوق کشتی دل ریسمان برید در کوی یار خیمه تن بی طناب شد

5 این بو ز سنبل و گل هر کشوری نخاست تا در خطا کدام گیا مشک ناب شد

6 دایم کسی به قافله بودست پاسبان بیدار شو که چشم رفیقان به خواب شد

7 خشکی لب به تشنه لبان آب می دهد تا مستعد شدیم دعا مستجاب شد

8 مستی چه خوب کرد که این پرده برگرفت رخساره حقیقت ما بی نقاب شد

9 تاریخ واقعات شهان نانوشته ماند افسانه ای که گفت «نظیری » کتاب شد

عکس نوشته
کامنت
comment