1 آن یکی میخورد نان فخفره گفت سایل چون بدین استت شره
2 گفت جوع از صبر چون دوتا شود نان جو در پیش من حلوا شود
3 پس توانم که همه حلوا خورم چون کنم صبری صبورم لاجرم
4 خود نباشد جوع هر کس را زبون کین علفزاریست ز اندازه برون
5 جوع مر خاصان حق را دادهاند تا شوند از جوع شیر زورمند
6 جوع هر جلف گدا را کی دهند چون علف کم نیست پیش او نهند
7 که بخور که هم بدین ارزانیی تو نهای مرغاب مرغ نانیی
دیدگاهها **