آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 83

1 آن رسول از خود بشد زین یک دو جام نی رسالت یاد ماندش نی پیام

2 واله اندر قدرت الله شد آن رسول اینجا رسید و شاه شد

3 سیل چون آمد به دریا بحر گشت دانه چون آمد به مزرع گشت کشت

4 چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و با خبر

5 موم و هیزم چون فدای نار شد ذات ظلمانی او انوار شد

6 سنگ سرمه چونک شد در دیدگان گشت بینایی شد آنجا دیدبان

7 ای خنک آن مرد کز خود رسته شد در وجود زنده‌ای پیوسته شد

8 وای آن زنده که با مرده نشست مرده گشت و زندگی از وی بجست

9 چون تو در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی

10 هست قرآن حالهای انبیا ماهیان بحر پاک کبریا

11 ور بخوانی و نه‌ای قرآن‌پذیر انبیا و اولیا را دیده گیر

12 ور پذیرایی چو بر خوانی قصص مرغ جانت تنگ آید در قفس

13 مرغ کو اندر قفس زندانیست می‌نجوید رستن از نادانیست

14 روحهایی کز قفسها رسته‌اند انبیاء رهبر شایسته‌اند

15 از برون آوازشان آید ز دین که ره رستن ترا اینست این

16 ما بذین رستیم زین تنگین قفس جز که این ره نیست چارهٔ این قفس

17 خویش را رنجور سازی زار زار تا ترا بیرون کنند از اشتهار

18 که اشتهار خلق بند محکمست در ره این از بند آهن کی کمست