1 آن لب نمزم گرچه مرا آن سازد زیرا که شکر چون بمزی بگدازد
2 چشمم ز غمانش زرگری آغازد تا بگدازد عقیق و بر زر یازد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر
2 رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر
1 ای ماه بروی لاله رنگ آمده ای از سینه و دل حریر و سنگ آمده ای
2 گر تو بدهان و چشم تنگ آمده ای دلتنگ چرایی ؟ نه بجنگ آمده ای
1 پاسخی ده تا نشان یابم ز ناپیدا دهان در جهان هرگز که دید از چیز ناپیدا نشان
2 مردمان پیدا دهان دارند و ناپیدا سخن تو چرا پیدا سخن داری و ناپیدا دهان
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به