آن به که چون منی نرسد در از سعدی شیرازی غزل 1072

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

آن به که چون منی نرسد در وصال دوست

1 آن به که چون منی نرسد در وصال دوست تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست

2 رشک آیدم ز مردمک دیده بارها کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست

3 پروانه کیست تا متعلق شود به شمع باری بسوزدش سبحات جلال دوست

4 ای دوست روزهای تنعم به روزه باش باشد که در فتد شب قدر وصال دوست

5 دور از هوای نفس، که ممکن نمی‌شود در تنگنای صحبت دشمن، مجال دوست

6 گر دوست جان و سر طلبد ایستاده‌ایم یاران بدین قدر بکنند احتمال دوست

7 خرم تنی که جان بدهد در وفای یار اقبال در سری که شود پایمال دوست

8 ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست

9 بسیار سعدی از همه عالم بدوخت چشم تا می‌نمایدش همه عالم خیال دوست

عکس نوشته
کامنت
comment