- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش از دود دل خلق گزندی مرسادش
2 ز نهار! بر غمزدگانش مگذارید ترسم متألّم شود از غم دل شادش
3 از غمزه مخمور تو زاهد چو خبر یافت در میکده افتاد ندانم چه فتادش
4 زین پس دل و باریدن خونابه حسرت کز بند سر زلف تو کاری نگشادش
5 درویش سری داشت که در پای تو انداخت بیچاره نثاری بِه ازین دست ندادش
6 این یک دو نفس عمر که سرمایه ما بود افسوس که بی روی تو دادیم به بادش
7 آن کس که به ناکام مرا از تو جدا کرد یا رب که خدا کام دو گیتی مَدهادش!
8 هر کس که سر زلف پریشان ترا دید از حالت من فرق به مویی ننهادش
9 مشنو که جلال از تو و از یاد تو خالی ست مگذار زیادش که نه ای دور ز یادش