آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش از جلال عضد غزل 150

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش

1 آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش از دود دل خلق گزندی مرسادش

2 ز نهار! بر غمزدگانش مگذارید ترسم متألّم شود از غم دل شادش

3 از غمزه مخمور تو زاهد چو خبر یافت در میکده افتاد ندانم چه فتادش

4 زین پس دل و باریدن خونابه حسرت کز بند سر زلف تو کاری نگشادش

5 درویش سری داشت که در پای تو انداخت بیچاره نثاری بِه ازین دست ندادش

6 این یک دو نفس عمر که سرمایه ما بود افسوس که بی روی تو دادیم به بادش

7 آن کس که به ناکام مرا از تو جدا کرد یا رب که خدا کام دو گیتی مَدهادش!

8 هر کس که سر زلف پریشان ترا دید از حالت من فرق به مویی ننهادش

9 مشنو که جلال از تو و از یاد تو خالی ست مگذار زیادش که نه ای دور ز یادش

عکس نوشته
کامنت
comment