1 که داغ عاشق ناکام می تواند داد به غیر ما به که دشنام می تواند داد
2 دل به خون محبت سرشته ای دارم اگر خمار شوم جام می تواند داد
1 دوزخ اقلیم خودنماییها جان مرحله برهنهپاییها
2 بسیار ز جانب وفاکیشان شرمنده شدم ز آشناییها
1 عارضت گلدسته باغ نظر دارم بیا انتظارت بیشتر از بیشتر دارم بیا
2 بی تماشای رخت گلدسته بند حسرتم جان به لب خون در جگر گل در نظر دارم بیا
1 سینه صاف است پیر ما خوشا احوال ما فال رحمت می گشاید نامه اعمال ما
2 سرعت پرواز ما را پرگشودن غفلت است ذره تا خورشید می خندد به استعلاج ما