-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش کشد ز آیینه بیرون عکس را مژگان گیرایش
2 ره عشق ار به سر آید ندارد راه بیرون شد به ساحل گر رسد کشتی همان دریا بود جایش
3 به قتلم غمزهٔ خونریز را همدست مژگان کن چه سود از تیغ تنها گر نباشد کارفرمایش
4 همه رنگینی اشکم، همه رعنایی آهم ز عکس آن گل رودان و یاد نخل بالایش
5 کند قمری خیال سرو و بر خاک آشیان بندد به هرجا سایه افتد بر زمین از قد رعنایش
6 سیهروزی به این خوشطالعی هرگز نمیباشد به کام دل چه خوش پیچیده زلفش بر سراپایش
7 کلیم اندر ره عشقش به غارت داد سرمایه نماند هیچ با او غیر خاری چند در پایش