انکه او دیده جان و دل و نور بصر از شمس مغربی غزل 33

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

انکه او دیده جان و دل و نور بصر است

1 انکه او دیده جان و دل و نور بصر است هر کجا می نگرم صورت او در نظر است

2 خبر از دوست بدان بر که ندارد خبری ورنه آنجا که عیانست چه جای خبر است

3 ره بدو برد کسی کز پی او دور افتاد اثر از دوست کسی یافت که او بی اثر است

4 ره بی پا و سر آنست که نتوانی رفتن بنشین خواجه ترا چون هوس پا و سر است

5 روزی از روزن اینخانه برا بر سر بام تا ببینی که، که در خانه و بر بام و در است

6 تو بدین چشم کجا چهره معنی بینی چشم صورت دگر و چشم معانی دگر است

7 ورنه بیرون کتاب ز بَر و زیر جهان همه بی زیر و زبَر گفتن و دیدن زبَر است

8 مغربی علم تر و خشک ز دل بر میخوان دل کتابیست که او جامع هر خشک و تر است

عکس نوشته
کامنت
comment