1 آن خال حسن که دیدمی خالی شد وان لعبت با جمال جمالی شد
2 چال زنخش که جان درو میآسود تا ریش برآورد سیه چالی شد
1 اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
2 اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
1 آرام دل خویش نجویم چه کنم؟ وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟
2 گویند مرو که خون خود میریزی مادام که در کمند اویم چه کنم؟
1 خلیلی الهدی انجی و اصلح ولکن من هداه الله افلح
2 نصیحت نیکبختان گوش گیرند حکیمان پند درویشان پذیرند
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت