که می‌رود به شفاعت که دوست از سعدی شیرازی غزل 165

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

1 که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد که عیش خلوت بی او کدورتی دارد

2 که را مجال سخن گفتن است به حضرت او مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد

3 ستیزه بردن با دوستان همین مثلست که تشنه چشمه حیوان به گل بینبارد

4 مرا که گفت دل از یار مهربان بردار به اعتماد صبوری که شوق نگذارد

5 که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود مرا تمام یقین شد که سهو پندارد

6 حرام باد بر آن کس نشست با معشوق که از سر همه برخاستن نمی‌یارد

7 درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد

8 به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار کس این کند که دل دوستان بیازارد

9 بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد

10 حکایت شب هجران که بازداند گفت مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد

عکس نوشته
کامنت
comment