- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 که میرود به شفاعت که دوست بازآرد که عیش خلوت بی او کدورتی دارد
2 که را مجال سخن گفتن است به حضرت او مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد
3 ستیزه بردن با دوستان همین مثلست که تشنه چشمه حیوان به گل بینبارد
4 مرا که گفت دل از یار مهربان بردار به اعتماد صبوری که شوق نگذارد
5 که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود مرا تمام یقین شد که سهو پندارد
6 حرام باد بر آن کس نشست با معشوق که از سر همه برخاستن نمییارد
7 درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد
8 به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار کس این کند که دل دوستان بیازارد
9 بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد
10 حکایت شب هجران که بازداند گفت مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد