آن مه چو در از جلال الدین محمد مولوی غزل 2938

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی

1 آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی در دل چگونه آید از راه بی‌قیاسی

2 گر گویی می‌شناسم لاف بزرگ و دعوی ور گویی من چه دانم کفر است و ناسپاسی

3 بردانم و ندانم گردان شده‌ست خلقی گردان و چشم بسته چون استر خراسی

4 می‌گرد چون خراسی خواهی و گر نخواهی گردن مپیچ زیرا دربند احتباسی

5 یوسف خرید کوری با هیجده قلب آری از کوری خرنده وز حاسدی نخاسی

6 تو هم ز یوسفانی در چاه تن فتاده اینک رسن برون آ تا در زمین نتاسی

7 ای نفس مطمئنه اندر صفات حق رو اینک قبای اطلس تا کی در این پلاسی

8 گر من غزل نخوانم بشکافد او دهانم گوید طرب بیفزا آخر حریف کاسی

9 از بانگ طاس ماه بگرفته می‌گشاید ماهت منم گرفته بانگی زن ار تو طاسی

10 آدم ز سنبلی خورد کان عاقبت بریزد تو سنبل وصالی ایمن ز زخم داسی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر