-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم
2 خون جگرم خورد و بلای دل من شد یاری که به خون جگرش داشته بودم
3 پنداشتم آن یار به جز مهر نورزد او خود به جز آنست که پنداشته بودم
4 گستاخ منش کردهام، اکنون چه توان کرد؟ من بدروم آن تخم که خود کاشته بودم
5 چاهی که هوس بر گذرم کند ز سودا شاید که درافتم، که نینباشته بودم
6 هر حرفی از آن دیدم و خطیست به خونم بر لوح دل آن نقش که بنگاشته بودم
7 سیلاب فراق آمد و نگذاشت که باشد از اوحدی آن مایه که بگذاشته بودم