آن بنده آواره از جلال الدین محمد مولوی غزل 614

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آن بنده آواره بازآمد و بازآمد

1 آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد

2 چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد

3 ور زانک ببندی در بر حکم تو بنهد سر بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد

4 هر شمع گدازیده شد روشنی دیده کان را که گداز آمد او محرم راز آمد

5 زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد

6 آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد کی بیند رویش را چشمی که فرازآمد

7 من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد

8 ای دل چو در این جویی پس آب چه می‌جویی تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد

عکس نوشته
کامنت
comment