- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد
2 چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد
3 ور زانک ببندی در بر حکم تو بنهد سر بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد
4 هر شمع گدازیده شد روشنی دیده کان را که گداز آمد او محرم راز آمد
5 زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد
6 آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد کی بیند رویش را چشمی که فرازآمد
7 من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد
8 ای دل چو در این جویی پس آب چه میجویی تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد