1 آن گوهر گرامی جانی، ز درج غیب بعد از پدر چو شد متولد بصد شرف
2 تاریخ مولدش خرد اندیشه کرد و گفت: «آن گوهر یگانه، یتیم آمد از صدف »
1 بستیم ز لب، در به رخ آفات زمان را کردیم امان نامه ازین مهر، زبان را
2 مایل بستم بیش بود ظالم معزول پرزور شود، زه چو بگیرند کمان را
1 نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را دست نوازشیست بسر روزگار را
2 از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب هر موج گشته شاخ گلی جویبار را
1 الهی نفرت از ما ده، بنوعی اهل دنیا را که ره ندهد کسی در دل غبار کینه ما را
2 عطا کن مشرب افتادگی، پیش درشتانم تو کز همواری افگندی به پای کوه صحرا را