1 که رساند به من شیفتهٔ مسکین حال؟ خبری زان صنم ماهرخ مشکین خال
2 هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست در کف باد شمالست، خنک باد شمال!
3 نیست میلی به من آن را که ز میل رخ اوست میل در میل ز خون دل من مالامال
4 دل آشفته بجای کس دیگر بستم که نه اندیشهٔ قربست و نه امید زوال
5 شوق بوسیدن دستش اگرم پیش برد به غلط پای بیرون مینهم از صف نعال
6 پیش ازین دیده به امید وصالی میخفت باز چندیست که در خواب نرفتم ز خیال
7 بیرخ دوست نگوییم که: ماهی سالیست کانچه بیدوست گذارند نه ماهست و نه سال
8 حالتی هست دلم را که نمییارم گفت به ازین کشف نشاید که کنم صورت حال
9 صبر فرمودی و فرمان تو مقدورم نیست مطلب صبر جمیل از من مشتاق جمال
10 اوحدی، نالهٔ بیفایده سودی نکند دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال