به لب هردم ز شادی شُکر از اسیر شهرستانی غزل 432

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

به لب هردم ز شادی شُکر این سودا نمی‌گنجد

1 به لب هردم ز شادی شُکر این سودا نمی‌گنجد که در دام تغافل غیر صید ما نمی‌گنجد

2 طراز نوبهار عشرت ما چون که سرسبز است گل نشو و نما در جیب نخل ما نمی‌گنجد

3 در آیین وفا لب تشنه ذوق شهادت را به گوش بی‌قراری وعده فردا نمی‌گنجد

4 مرا دانسته از جام تغافل مست می‌سازد که در ظرف حریفان جوش این مینا نمی‌گنجد

5 ز ذوق نسبت تبخاله بیمار عشق او حباب از بس به خود بالید در دریا نمی‌گنجد

6 ز بس دل‌های سخت از کینهٔ روشندلان پر شد شرار از تنگی جا در دل خارا نمی‌گنجد

عکس نوشته
کامنت
comment