1 کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد فروغ روی ترا جرم مشتری نکشد
2 چنین که چشم تو آهنگ دین من دارد حدیث من چه کند؟ گر به کافری نکشد
3 به گرد کوی تو دیوانهوار کی گردم گرم کمند دو زلف تو، ای پری، نکشد
4 بدان صفت که کمر در میان کشید ترا میان ما عجبست ار به داوری نکشد!
5 گرم چو عود نخواهی نشاند بر آتش به باد گوی که: آن زلف عنبری نکشد
6 دلم به جان غم عشق تو میکشد، تا هست ولی تنم ز ضعیفی و لاغری نکشد
7 به وصف روی منیر تو اوحدی پس ازین سفینها بنویسد، که انوری نکشد