-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا گویند عاشق دشمنی آری چنین باشد ز رشک غیر باید مرد گر مهر تو کین باشد
2 از آن سرمایه خوبی به وصلم کام دل جستن بدان ماند که موری خرمنی را در کمین باشد
3 محبت هر چه با آن تیشه زن کرد از ستم نبود چنین افتد چو عاشق سخت و شاهد نازنین باشد
4 به روزی کش شبی با مدعی باید به سر بردن به من ضایع کند گر صد نگاه خشمگین باشد
5 نسوزد بر خودم دل گر بسوزد برق خرمن را که دانم آنچه از من رفت حق خوشه چین باشد
6 به پیر خانقه در روضه یکجا خوش توان بودن به شرط آن که از ما باده وز شیخ انگبین باشد
7 جفاهای ترا آخر وفایی هست پندارم درین میخانه صاف می به جام واپسین باشد
8 بری از شحنه دل تا خون بریزی بی گناهی را نترسی از خدا آیین بی باکی نه این باشد
9 چه رفت از زهره با هاروت خاکم در دهن بادا تو مریم باشی و کار تو با روح الامین باشد
10 از آن گردی که در راهش نشیند بر رخم غالب چه خیزد چون هم از من رخ هم از من آستین باشد