1 ترسا پسرا مسیح سیرم کردی من شیخ بدم راهب دیرم کردی
2 از کعبه کشیدی سوی بتخانه مرا صد شکر که عاقبت به خیرم کردی
1 عشق آمد دامن جانم گرفت شحنهٔ شوقم گریبانم گرفت
2 عشوهای فرمود چشم کافرش زاهد دین گشت و ایمانم گرفت
1 دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب
2 گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب
1 تا بوسه از آن لعل دلآرام گرفتم جانم به لبم آمد و، آرام گرفتم
2 منعم مکن از دیدن قد و رخ و چشمش من انس به سرو و گل و بادام، گرفتم