- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح، صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت ,
2 ماری تو که هر که را ببینی بزنی یا بوم که هر کجا نشینی بکنی
3 زورت ار پیش میرود با ما با خداوند غیب دان نرود
4 زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود
حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت در هم کشید و بر او التفات نکرد. تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص بر او بگذشت و دیدش که با یاران همیگفت ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت از دود دل درویشان. ,
6 حذر کن ز دود درونهای ریش که ریش درون عاقبت سر کند
7 به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند
بر تاج کیخسرو نبشته بود: ,
9 چه سالهای فراوان و عمرهای دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
10 چنان که دست به دست آمدهست ملک به ما به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت