1 با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
2 عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
3 دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
4 سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
5 در گوشه سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
6 آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
7 عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی