1 از من بگوی شاه رعیت نواز را منت منه که ملک خود آباد میکنی
2 و ابله که تیشه بر قدم خویش میزند بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی؟
1 گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش
2 به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن که دوستان خدا ممکناند در اوباش
1 تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
2 پری که در همه عالم به حسن موصوفست ز شرم چون تو پریزاده میرود پنهان
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم