تخوار سراینده از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 10

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

تخوار سراینده گفت آن زمان

1 تخوار سراینده گفت آن زمان که آمد بر کوه کوهی دمان

2 سپهدار طوسست کامد بجنگ نتابی تو با کار دیده نهنگ

3 برو تا در دژ ببندیم سخت ببینیم تا چیست فرجام بخت

4 چو فرزند و داماد او را برزم تبه کردی اکنون میندیش بزم

5 فرود جوان تیز شد با تخوار که چون رزم پیش آید و کارزار

6 چه طوس و چه شیر و چه پیل ژیان چه جنگی نهنگ و چه ببر بیان

7 بجنگ اندرون مرد را دل دهند نه بر آتش تیز بر گل نهند

8 چنین گفت با شاهزاده تخوار که شاهان سخن را ندارند خوار

9 تو هم یک سواری اگر ز آهنی همی کوه خارا ز بن برکنی

10 از ایرانیان نامور سی هزار برزم تو آیند بر کوهسار

11 نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک سراسر ز جا اندر آرند پاک

12 وگر طوس را زین گزندی رسد به خسرو ز دردش نژندی رسد

13 بکین پدرت اندر آید شکست شکستی که هرگز نشایدش بست

14 بگردان عنان و مینداز تیر بدژ شو مبر رنج بر خیره‌خیر

15 سخن هرچ از پیش بایست گفت نگفت و همی داشت اندر نهفت

16 ز بی‌مایه دستور ناکاردان ورا جنگ سود آمد و جان زیان

عکس نوشته
کامنت
comment