- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تخوار سراینده گفت آن زمان که آمد بر کوه کوهی دمان
2 سپهدار طوسست کامد بجنگ نتابی تو با کار دیده نهنگ
3 برو تا در دژ ببندیم سخت ببینیم تا چیست فرجام بخت
4 چو فرزند و داماد او را برزم تبه کردی اکنون میندیش بزم
5 فرود جوان تیز شد با تخوار که چون رزم پیش آید و کارزار
6 چه طوس و چه شیر و چه پیل ژیان چه جنگی نهنگ و چه ببر بیان
7 بجنگ اندرون مرد را دل دهند نه بر آتش تیز بر گل نهند
8 چنین گفت با شاهزاده تخوار که شاهان سخن را ندارند خوار
9 تو هم یک سواری اگر ز آهنی همی کوه خارا ز بن برکنی
10 از ایرانیان نامور سی هزار برزم تو آیند بر کوهسار
11 نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک سراسر ز جا اندر آرند پاک
12 وگر طوس را زین گزندی رسد به خسرو ز دردش نژندی رسد
13 بکین پدرت اندر آید شکست شکستی که هرگز نشایدش بست
14 بگردان عنان و مینداز تیر بدژ شو مبر رنج بر خیرهخیر
15 سخن هرچ از پیش بایست گفت نگفت و همی داشت اندر نهفت
16 ز بیمایه دستور ناکاردان ورا جنگ سود آمد و جان زیان