-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اشک طرف دیده را گردید و رفت اوفتاد آهسته و غلتید و رفت
2 بر سپهر تیرهٔ هستی دمی چون ستاره روشنی بخشید و رفت
3 گر چه دریای وجودش جای بود عاقبت یکقطره خون نوشید و رفت
4 گشت اندر چشمهٔ خون ناپدید قیمت هر قطره را سنجید و رفت
5 من چو از جور فلک بگریستم بر من و بر گریهام خندید و رفت
6 رنجشی ما را نبود اندر میان کس نمیداند چرا رنجید و رفت
7 تا دل از اندوه، گرد آلود گشت دامن پاکیزه را بر چید و رفت
8 موج و سیل و فتنه و آشوب خاست بحر، طوفانی شد و ترسید و رفت
9 همچو شبنم، در گلستان وجود بر گل رخسارهای تابید و رفت
10 مدتی در خانهٔ دل کرد جای مخزن اسرار جان را دید و رفت
11 رمزهای زندگانی را نوشت دفتر و طومار خود پیچید و رفت
12 شد چو از پیچ و خم ره، با خبر مقصد تحقیق را پرسید و رفت
13 جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم میوهای از هر درختی چید و رفت
14 عقل دوراندیش، با دل هر چه گفت گوش داد و جمله را بشنید و رفت
15 تلخی و شیرینی هستی چشید از حوادث با خبر گردید و رفت
16 قاصد معشوق بود از کوی عشق چهرهٔ عشاق را بوسید و رفت
17 اوفتاد اندر ترازوی قضا کاش میگفتند چند ارزید و رفت