1 سه چیز ببرد از سه چیز تو وصال از رخ گل و از لب مل و از روی جمال
2 سه چیز ببرد از سه چیزم همه سال از دل غم و از رخ نم و از دیده خیال
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان