خوی با ما از جلال الدین محمد مولوی غزل 1992

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

خوی با ما کن و با بی‌خبران خوی مکن

1 خوی با ما کن و با بی‌خبران خوی مکن دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن

2 اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن

3 دل بنه بر هوسی که دل از آن برنکنی شیرمردا دل خود را سگ هر کوی مکن

4 هم بدان سو که گه درد دوا می خواهی وقف کن دیده و دل روی به هر سوی مکن

5 همچو اشتر بمدو جانب هر خاربنی ترک این باغ و بهار و چمن و جوی مکن

6 هان که خاقان بنهاده است شهانه بزمی اندر این مزبله از بهر خدا طوی مکن

7 میر چوگانی ما جانب میدان آمد پی اسپش دل و جان را هله جز گوی مکن

8 روی را پاک بشو عیب بر آیینه منه نقد خود را سره کن عیب ترازوی مکن

9 جز بر آن که لبت داد لب خود مگشا جز سوی آنک تکت داد تکاپوی مکن

10 روی و مویی که بتان راست دروغین می دان نامشان را تو قمرروی زره موی مکن

11 بر کلوخی است رخ و چشم و لب عاریتی پیش بی‌چشم به جد شیوه ابروی مکن

12 قامت عشق صلا زد که سماع ابدی است جز پی قامت او رقص و هیاهوی مکن

13 دم مزن ور بزنی زیر لب آهسته بزن دم حجاب است یکی تو کن و صدتوی مکن

عکس نوشته
کامنت
comment